کمرنگ تر از آنکه به چشمت آید



من همیشه کمرنگ بودم ، واقعا نمیدونم چرا ! هیچ وقت تلاش نکردم هیچ چیزیو به کسی ثابت کنم ، هیچ وقت ولوم صدام بالا نرفت که بگم منم هستما . چند روزی بود که مریض بودم ولی هیچ کدوم از دوروبریام متوجه نشدن ، یعنی من فکر میکردم میدونن ، ولی نمیدونستن، خورد تو ذوقم ، حس کردم چقدر کمرنگ تر شدم ، حالا دیگه هیچ کی حواسش به من نیست ! (این جمله whisper میشد جالب تر بود ) ۰

چند ساعتِ پیش فکر کردم به یه کلمه که خیلی به این روزای من بیاد ، قطعن کمرنگ بهترین توصیف بود. همینو انتخاب کردم.


من کیَم ؟ چیَم ؟ اگر ، متعلق به گروهی یا شخصی نباشم ؟من خودم رو چطور معرفی میکنم اگر دانش آموز یا دانشجو نباشم ،اگر عضوی از یک  تیم کاری نباشم ،اگر عضوی از یک باشگاه ، یک کلاس هنری یا اصلا اگر عضوی از یک خانواده نباشم !
بدون تعلق به این دسته بندی ها معنی انسان مفید بودن رو از دست میدم؟
بدون همه ی این ها خودم رو چطور تعریف میکنم؟ چه احساسی نسبت به خودم دارم؟ چه چیزی از من باقی میمونه؟
"من" یک شخصه ! آیا این شخص برای تعریف خودش نیاز به پیوستن به گروه و تیمی داره؟
گروه کتاب دوستان
گروه عاشقان فلان کارگردان
گروه محققان دانشکده
گروه اشرار
تیم گل کوچیکِ ته کوچه؟
"من" یه مجموعه سلایق داره !  آیا این مجموعه سلایق کافیه برای توضیح دادن خودم؟
نه !!!
تمام این توضیحات "من" رو محدود میکنه، محدود جلوه میده!
این "من" کم کم داره یاد میگیره آگاه بشه ، به ابعاد نامحدود وجودش !
من
یه نامحدودِ کمرنگم ، خیلی کمرنگ.


در حال گوش دادن به : delam mikhad -ebi
این روز ها با هر کسی به معاشرت بنشینی خنجر غلاف شده ی ترسش را بیرون می آورد و نشانت میدهد . گفت و گوهای هر روزه مان شده تزریق نا امیدی. تمام آدم های دلسوز دورو برمان ، هلمان میدهند توی یک ماراتن ! ماراتن هرکه زودتر رفت . هرکه زودتر خودش را نجات داد!
من به نا امیدی فکر نمیکنم ، نه اینکه امیدوار باشم ! شرایطم چاره ای جز بیخیالی به دستم نمیدهد. میدانی ، بیست و چند ساله بودن سن خوبی نیست ، اگر مثل من هنوز دریایت تلاطم داشته باشد و عامدانه یا به اجبار فرار کنی از س . مدام توی ذهنم تکرار میشود من در قید فرداها چه چیزی دارم که منتظرش باشم ؟ چه کسی را دارم که متتظرم باشد؟ چرا از پوچ بودنی به پوچ بودن های دیگر فرار کنم؟ من هستم ! به من بگو انجمن آنهایی که قرار نیست برَوند کجاست تا پناه بگیرم ؟
لطفن شما بروید و پشت سرتان را هم نگاه نکنید . شماهایی که همیشه بهترین امکانات را داشتید ، قوی ترین بند پ ها را داشتید ، پول ساز ترین موقعیت های شغلی گیرتان آمد . برَوید ، بروید ، شاید بشود ما هم در این مملکت جا شویم!


در حال گوش دادن به : Sigaraye Nakeshide - Shayea

برگشت ناپذیری ! چند ماهیه که این کلمه موریانه وار افتاده تو ذهنم . من عادت دارم به بعضی اتفاق ها خیلی عمیق توجه میکنم ، پروبال میدم  و اثراتشون خیلی bold تر از حد طبیعی تو یادم میمونه .مثلا این کلمه برای من وحشت آور تر از چیزیه که هست. حس کردن این کلمه اینطوریه :اتفاقی میوفته ، تغییری بوجود میاد ، فرصتی از دست میره ،عمری میگذره و . نتیجه ش شُکّه کننده میشه و  دیگه کاری از دستت برنمیاد ، هیچ چیزیو نمیتونی تغییر بدی ، دقیقا مثل همون آبی که ریخته شده و نمیتونی جمعش کنی ، با تمام سلول های بدنت میخوای که بشه برگشت عقب ، ولی نمیشه!
 من حتما به اون شرایطی که باعث شد این کلمه بیافته تو سرم ، عادت کردم ، اصلا شاید کاذب بوده ، ولی هنوز از این کلمه میترسم ، از این حس !


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها